تقدیم به خواهر کوچکم در راهپیمایی،
سانی که اتوبوس اصلاحات را به ته دره فرستادند، دست فرمان شان خوب نبود و فکر کردند "جورج سوروس" را هم باید در ایستگاه مخملی سوار کرد. فرمان اتوبوس انقلاب را داده بودیم "شیخ"، الان خورده بودیم در و دیوار! البته صد رحمت به شیخ و پناه بر خدا از دست این خواص بی بصیرت. این صورت های بی سیرت. این ریش های بی ریشه. این تیشه های منفعل. این اساتید خون دل. این عالی جنابان دو دل. این دایه های مهربان تر از مادر. این خالوهای حراف بنشسته در جلوی در. این وراج های دربدر. این یکی به میخ ها و یکی به نعل های روی مخ. این ابوموساهای ساده لوح. پنج شنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده اش می گفت: "چنانکه از منابع موثق شنیده ام قرار است پیام حضور عاشورایی ملت را تحریف کرده و ادعا کنند که مردم از این "اختلافات" خسته شده اند". من به راننده گفتم؛ مردم از بی بصیرتی خواص خسته شده اند. مردم از این خسته شده اند که چرا به پیام شان در 9 دی عمل نشد. مردم از این خسته شده اند که چرا شکم گنده های بی خاصیت، استوانه های بی قاعده، خواص دو پهلو و حضرات ساکت، حرف نمی زنند و وقتی هم حرف می زنند، حرف مفت می زنند و می خواهند روی فتنه سران فتنه ماله "حکمیت" بکشند. مردم از مردان حکمیت خسته اند و دل تنها به امر ولایت بسته اند. و باز به راننده گفتم؛ "این حماسه محصول پیوند امت با ولایت بود. البته این از کرامت نظام ماست که دیگران هم عیبی ندارد؛ بیایند و در این حماسه با شکوه شریک شوند اما به این شرط که رفیق قافله باشند، نه شریک فتنه. علمدار وحدت باشند، نه سردار حکمیت. یکی این وسط گفت: "حاجی انا شریک"! گفتم: "شریک اما به شرطها و شروطها و مجازات فتنه گران، من شروطها". آری، در قیاس با خواص بی بصیرت، باید گفت؛ صد رحمت به شیخ! شیخ، نفوذی جمهوری اسلامی در عمق استراتژیک آمریکاست و خودش خبر ندارد. شیخ دارد پول های بلوکه شده را به بهانه کمک به فرقه سبز، برمی گرداند به جیب نظام!! دلارهای اهدایی خانم کلینتون به فرقه سبز، همان پول های بلوکه شده ما در آمریکا بود که راهپیمایی پنج شنبه نشان داد در جیب نظام ما رفته است!! خوشم آمد از زیرکی ات ای نظام جمهوری اسلامی. رهبر ما باز هم به آمریکا یک دستی زد. دمت گرم خامنه ای. تو چون "امام" هر چه می گویی، همان می شود. امام گفت؛ "آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند" و همین شد و تو گفتی؛ "ملت در 22 بهمن، مستکبرین را مبهوت می کند" و همین شد. شما و امام گفتید؛ "باج نمی دهیم". ما هم به تاسی از شما به سران فتنه، به خواص بی بصیرت به همه دشمنان این ملت، به هیچ کس باج نمی دهیم. مولای ما! خسته مباد درایت شما در هدایت ما، در این سالیان دور و دراز رهبری. پیر جمع بودن و روشنگری. گفت: "هنوز عهد و مرامی که داشتم دارم/ و جان نیمه تمامی که داشتم دارم/ به همرهان که جفا می کنند می گویم/ اگر چه گفته ام اکنون بلند می گویم/ که تا به چشم حیات روزنه ای است/ تمام بود و نبودم فدای خامنه ای است". مولای ما! خسته مباد دست مجروحت. در وصف دستان بریده حضرت علمدار که دستگیر این روزهای توست، چه خوب گفته شاعر؛ " پنج امامی که تو را دیده اند/ دست علم گیر تو بوسیده اند". دم سران فتنه هم گرم. چشم اوباما کور و دنده اش نرم. آمده بود با خرج دلار در فضای سایبر بیاید به جنگ ما؛ زرشک! پول های بلوکه شده رفت در جیب نظام. آقای آمریکا! حیف که عرضه ندارید حریف جمهوری اسلامی شوید و الا ما به نوچه های داخلی تان، انقلاب کردن را یاد می دادیم. البته شما هم خسته نباشید. انقلاب مخملی بر عکس نتیجه داد و ظرفیت اتوبوس ما را چند برابر کرد. آقایان سران فتنه! گام های شما هم خسته مباد. ما خامنه ای را دوست داشتیم اما هرگز نمی پنداشتیم که اینچنین در کوی لیلای ولایت حیدری اش، مجنون باشیم. ما مجنونیم و جمهوری اسلامی لیلای زیبا روی ماست. ما فرهادیم و ناز شیرین ولایت فقیه بی خریدار نمی ماند. در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن، به شرط فتنه فتنه گران و به شرط این بصیرت های نم کشیده، ما خود خود خود مجنون شده ایم. ما همه چیز این نظام را دوست داریم. ما حتی اگر یک روز "آقای دوربینی" را در تلوزیون جمهوری اسلامی نبینیم دل مان برایش تنگ می شود. ما حالا از صدقه سر فتنه اخیر، نان دشمن را البته با مایه(!) فطیر کرده ایم و دیوانه وار، عاشق جمهوری اسلامی شده ایم. حالا اگر دستگاه قضایی به خاطر برخی باصطلاح تند روی ها به من زنگ بزند و تذکر بدهد و حتی دکان وبلاگم "قطعه 26" و روزنامه ام "وطن امروز" و "کیهان"را تخته کند، با "VOA" مصاحبه می کنم و می گویم: "اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا به جای سران فتنه، ظرف مرا بشکست آملی". البته من یک چیزی گفتم؛ پس فردا نان ما را آجر نکنید! دیگر قرار نیست از عشق ما به نظام سوء استفاده شود!! از همین حالا گفته باشم؛ دکان مرا تخته کنید، می روم انگلیس و با یکی از این آقازاده ها می کنم لفت و لیس!! سردبیرمان می گوید؛ "هیس"! من در دلم می گویم؛ حالا ما که زیر سبیلی رد کردیم اما آخرش هم آقازاده معروف را نگرفتند!